خرپول

خنده و گریه

چرند و پرند

جوانی را در مسجد دیدم که دائما دست به دعا بود

از او پرسیدم چه حاجتی داری؟

گفت : پدرزنی می خواهم خرپول باشه تا نیازی به کسب و کار نداشته باشم بخورم و بخوابم

گفتم : خدا نصیبت کنه

آن جوان را ندیدم تا دو سالی گذشت ، یک روز توی یک پارک بهم رسیدیم

اولش نشناختم اما او مرا شناخت و احوالپرسی کرد

از او پرسیدم دعایت مستجاب شد

گفت : آره ولی نیمه کاره

گفتم : نیمه کاره یعنی چی؟

گفت : پدرزنم خر هست ولی پولدار نیست....................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:,ساعت21:51توسط شوکت شاهنده | |